سلام
از اینکه تو تارنمای زندگی استراتژیک هستی و داری این متن رو می خونی خیلی خوشحالم!
من حامد رضائی هستم. متولد اسفند 64، دکترای مدیریت بازرگانی و عضو هیئت علمی دانشگاه.
من هم مثل خیلی از شماها تو یه مقاطعی از زندگیم، دچار سوالات جدی میشم. شاید اساسی ترین باری که میخواستم مسیر زندگیم رو مشخص کنم، وقتی بود که داشتم کارشناسی ارشد می خوندم.
راستش قبل از اون خیلی ابهام جدی برام تو زندگی پیش نیومده بود. ما دهه شصتی ها مسیر زندگیمون تا 25 سالگی کاملا روشن بود. مدرسه، دانشگاه تا ارشد. دکترا هم که خب خیلی ظرفیت پذیرشش کم بود و بیشتر آدم ها قبول نمی شدن. یا باید این مسیر رو می رفتی، یا همین مسیر! یعنی راستش برای نسل ما مسیر دیگری نبود. دانشگاه قبول نشدن معناش این بود که دیگه هیچ آینده موفق دیگه ای برات وجود نداره. تو حتما بدبخت میشی. بیکار و فقیر میشی و خیلی چیزای دیگه.
برای نسل ما دهه شصتی ها حتی انتخاب رشته تحصیلی تو مدرسه هم چالش نبود! اونایی که زرنگ بودن میرفتن ریاضی. یه کم زرنگ ها میرفتن تجربی. تنبل ها هم میرفتن انسانی. فنی و حرفه ای یا کار و دانش هم که دیگه اصلا برای اونایی بود که … بگذریم.
خب من بدون اینکه بخوام زیاد فکر کنم رفتم رشته ریاضی. سال 83 بود که به طرز ناباورانه ای تو کنکور قبول نشدم! گزینه دیگه ای نبود! فقط باید دانشگاه قبول میشدم. سال 84 دانشگاه قبول شدم. دانشگاه نه ها! دانــــــــشـــــــــگــــــــاه!! دانشگاهی که از بچگی آرزو داشتم قبول بشم. با مشاوره بعضی از رفقا، رشته مدیریت رو انتخاب کردم. هنوزم دعاشون می کنم که من رو درست راهنمایی کردن و من با لطف خدا تو مسیری افتادم که واقعا راضی ام. تا ارشد تو همون دانشگاه درس رو ادامه دادم.

آغاز ابهام جدی در ادامه مسیر زندگی

دانشجوی ارشد بودم که خیلی دچار تردید شدم. واقعا نمی دونستم چرا این مسیر پر پیچ و خم رو انتخاب کردم؟ نمی دونستم واقعا راه رو درست اومدم یا نه؟ چرا اینقدر به خودم فشار آوردم؟ شاید اگه مثل بعضی از رفقا از اول، دانشگاه نمیومدم و میرفتم جذب بازار کار می شدم، تصمیم بهتری بود. از اون سخت تر، ادامه مسیر بود. ارشدم تموم بشه چی کار کنم؟ برم سربازی؟ برا دکترا بخونم؟ برم سر کار؟ و… دیگه ازدواج کرده بودم و باید کم کم از شرایط سخت زندگی دانشجویی، قدری به آینده هم فکر می کردم.
همین شرایط ابهام آلود در کنار محدودیت های مختلف زندگی باعث شد تا از مطالعات مختلفی که داشتم کمک بگیرم تا به سوالاتم پاسخ بدم. کار خیلی سختی بود. اما باید انجام می دادم. هر چی جلوتر می رفتم، مباحثم عمیق تر می شد. مجبور بودم درباره فلسفه زندگی مطالعه کنم. مجبور بودم از عرفان و کلام استفاده کنم. کتاب های موفقیت هم چند سالی بود که مُد شده بود. اون ها رو هم مطالعه کردم. مدیریت هم که رشته ام بود.
چند ماهی گذشته بود.کم کم احساس کردم که برای پاسخ به سوالم به یه الگو رسیدم. این الگو تو ذهنم بود و باهاش کلنجار می رفتم. کم کم اشکالاتش رو در آوردم و اصلاحش کردم. سال 95 بود که بعضی از دانش آموزان قدیمیم که دیگه تو سن دانشگاه بودن، دچار تردید ها و ابهام هایی از جنس ابهام های خودم شده بودن! به نظرم رسید که الگویی که خودم برای خودم استفاده کردم رو بهشون بگم. گفتم! و اون ها خیلی خوششون اومد! و همین شد که به نظرم اومد که:
• خیلی از آدم ها تو جامعه همین سوالات و ابهامات رو دارن!
• خیلی ها دنبال هدایت مسیر زندگیشون به بهترین مسیر هستن!
• خیلی ها واقعا نمی دونن باید چه مسیری رو پیش برن!
• خیلی ها به دلیل همین ابهامات و هدایت نشدن، زندگی شون تباه میشه!
• خیلی ها دچار روزمرگی شدن و لذت پیشرفت رو درک نمی کنن!
• و خیلی چیزای دیگه.

شروع کمک به سایرین

یکسال بعد یعنی سال 96 برای دفعه اول یه کارگاه حضوری برگزار کردم. با کلی هماهنگی و برو و بیا، حدود 5 نفر ثبت نام کردن! فشار زیادی بهم اومد که دست تنها یک دوره کامل برگزار کردم که همه چیزش با خودم بود. اما برگزار کردم! طبق معمولِ کلاس هام از شرکت کننده ها خواستم نظرشون رو در مورد کارگاه بگن. باور نکردنی بود. سه نفرشون نظر نوشتن که هنوزم نظراتشون رو دارم!! خلاصه نظراتشون این بود که: «بهترین دوره آموزشی که تا حالا دیدم، همین دوره زندگی استراتژیک بود!»

از اون به بعد، جدی تر به این موضوع فکر کردم. احساس کردم تو فضای مجازی مخاطبان بیشتری می تونن از این محتوا استفاده کنن. برای همین تو پیام رسان ها کانال زدم تا به بقیه کمک کنم و بتونن شرایط زندگیشون رو بهتر کنن. وقتی می دیدم آدم هایی که میان تو دوره ام چقدر تاثیر می گیرن و چقدر می تونم بهشون کمک کنم تا مسیر زندگی شون رو پیدا کنن، رو پاهام بند نمی شدم! کرونا که شد، کارگاه های حضوری به وبینار تغییر کرد. چند دوره هم وبینار برگزار کردم.
گاهی با همکاری مجموعه های دیگه کارگاه برگزار می کردم. سال 1401 با مجموعه ویدرس یه کارگاه برگزار کردیم که اونم تجربه خوبی بود.
به لطف خدا تا الآن حدود 20 دوره کارگاه برگزار کردم! بارها و بارها الگوی جامع زندگی استراتژیک رو اصلاح و تقویت کردم. تلخی ها و شیرینی های زیادی تو این مسیر برام بوده که از خدای متعال به خاطر همه اون ها ممنونم.
• از گریه های مرد مسنّی که سر کلاسم اتفاق افتاد و می گفت ای کاش این آموزش ها رو زودتر می دیدم!
• از ابراز محبت ها و ارادت های بعضی از دانش پذیرانم!
• از کسب و کار های موفقی که بعضی از دانش پذیرانم با استفاده از الگوی زندگی استراتژیک راه انداختن!
• از هدفمند کردن مادران تحصیلکرده خانه داری که احساس می کردن درس خوندنشون هیچ خاصیتی براشون نداشته!
• از فعال شدن خانم های بازنشسته ای که دنبال معنای زندگی در نیمه دوم زندگیشون بودن!
• از عزیزانی که بین 30 تا 40 سال سن داشتن و دنبال نقش آفرینی جدی تر تو زندگی شون بودن!

امروز به لطف خدا با بعضی از سازمان ها که در موضوع توسعه مدیران جلوتر و قوی تر هستن، همکاری های خوبی شکل گرفته! تقریبا ماهی یکبار برای مدیران سطوح مختلفشون در استان های مختلف کارگاه فشرده حضوری برگزار می کنم. امروز خوب درک می کنم که برای اینکه از عمرت، یعنی از ارزشمندترینِ دارایی هات بتونی بهترین استفاده رو بکنی، باید خیلی جدی برای خودت برنامه ریزی داشته باشی. تجربه بیش از ده ساله من، یه الگوی کم نظیر برای مدیریت راهبردی زندگی هست.
• اگه فکر می‌کنی هنوز مسیر زندگیت رو پیدا نکردی؛
• اگه بی انگیزه داری زندگی می‌کنی؛
• اگه موفقیت چشم گیری در زندگی نداشتی؛
• اگه روزهای زندگی تکراری شدن و احساس می‌کنی عمرت داره تلف میشه؛
• اگر میخواهی تاثیرگذاری حداکثری در دنیا داشته باشی؛
• و اگه فکر می‌کنی هنوز کارهایی هست که باید تو دنیا انجام بدی.
پیشنهاد من اینه که حتما از الگوی زندگی استراتژیک استفاده کن. یادت باشه! تو تنها یکبار زندگی می کنی! به همین خاطر در همین یکبار، بهترین نوع زندگی رو برای خودت رقم بزن!


ارادتمند
دکتر حامد رضائی
عضو هیئت علمی دانشگاه و متخصص زندگی استراتژیک